تبــــــــليغات
داستان عاشقانه سارا و پرهام
خلاصه داستان :
دلم براش تنگ شده بود همش بی طاقت بودم تا حالا همچین حس هایی رو تجربه نکرده بودم یه روز عصر
دوستم اومد خونمون باهم رفتیم تو اتاقم یکم حرف زدیم بعدش گف سارا چند روزیه عوض شدی یه
جوریی هستش چیزی شده؟ مونده بودم بهش بگم نگم تو این فکرا بودم که بهم گفت تو بهم اعتماد کن
مطمئن باش رازدار خوبی میشم برات گفتم راستش مریم ...
امیدواریم این داستان که بصورت PDF برای کاربرن عزیز سایت آهو اماده گردیده است
مورد رضایت شما دوستان عزیز باشد .
نظرات
اين نظر توسط JeSiCa در تاريخ 1394/02/09 و 23:45 دقيقه ارسال شده است | |||
سلام من خیلی وقته که دارم دنبال قسمت سوم داستان جاده های پاییزی میگردم ولی پیداش نمی کنم. لطفا پیگری کنید ممنون پاسخ : حتما پیگری میشه |
آمار سايت
- آمار مطالب
- کل مطالب : 2592
- تعدادنظرات : 1482
- آمار کاربران
- تعداد کاربران :3218
- آمار بازديد
- بازديد امروز : 1,436
- بازديد ديروز : 547
- بازديد کل :12,387,085
مطالب پر بازديد