تبــــــــليغات
مترسک را دار زدند، به جرم دوستی با پرنده…
که مبادا تاراج مزرعه را به بوسه ای فروخته باشد
اینجا “قحطی عاطفه”هاست…
باید برای زمستان کتی گرم بخرم،
با جیب هایی برای دستانم،
تن های تنها،
زود یخ میزنند…
یادم باشد به سهراب بگویم که عشق دیگر تپش قلبها نیست؛ صدای فنر تختهاست!!
یعنی میشود روزی برسد که بیایی مرا در آغوش بگیری ، بخواهم از تو گله کنم ، تو بگویی هییییس … همه کابوس ها تمام شد …
آمار سايت
- آمار مطالب
- کل مطالب : 2592
- تعدادنظرات : 1482
- آمار کاربران
- تعداد کاربران :3218
- آمار بازديد
- بازديد امروز : 1,245
- بازديد ديروز : 547
- بازديد کل :12,386,894
مطالب پر بازديد