تاريخ : چهارشنبه 22 مهر 1394 نويسنده : مهدی نظرات بازديد: 477

جدیدترین جملات عاشقانه و احساسی مهر 94
بوی تعفن میدهد
دوستت دارمهای این زمانه
روی زیبایت رابرگردان از تمام عاشقانه ها
حیف چشمان شهلایت
که به اشک تزیین گردد
.
.
.
صدای غرش رعد و نم نم باران
میگوید
فصل عاشقان نزدیک است
خوب که گوش بسپاری
صدای گامهای پاییز از دور بگوش میرسد
.
.
.
وقتی در عین نا امیدی
امید کسی میشوی
یعنی
تو هنوز بنده منتخب خدایی
پس
به خاص بودنت ببال
و بشکرانه الطاف پروردگارت
به دنیا لبخند بزن
.
.
.
تو دوستم نداری و من
زیر تمام قول و قرارهایمان میزنم
فقط برای تو مینویسم
که سخت دلتنگ توام
میدانم میخوانی و باز
اخمهایت را درهم میکشی
اما میدانم ته دلت قنج میرود
از لبخند چشمانت پیداست
.
.
.
صبح با صدای زنگ ساعت آغاز میشود
بیدار میشوم
روبروی آینه مینشینم
موهایم را میبافم
به صورتم دستی میکشم
ولبخند زدن را تمرین میکنم
حال آماده ام
به زندگی سلام میکنم
.
.
.
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست
می نشینی روبرویم،خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت،توی فنجانی که نیست
بازمی خندی ومی پرسی که حالت بهتر است؟!
باز می خندم که خیلی،گرچه می دانی که نیست
چشم می دوزم به چشمت،می شود آیا کمی
دستهایم را بگیری،بین دستانی که نیست..؟!
وقت رفتن می شود،با بغض می گویم نرو...
پشت پایت اشک می ریزم, توی ایوانی که نیست
بعد تو این کار هر روز من است
باور این که نباشی،کار آسانی که نیست.....
.
.
.
وقتی که گرگ بره نما شد چه میکنید؟!
شیطان خدا نکرده خدا شد چه میکنید؟!
در معبدی که خاطرهها در عبادتند
برقی جهید و قبله دو تا شد چه میکنید؟!
این خار این وَبالِ لبِ چینههای لخت
سالار باغ آینهها شد چه میکنید؟!
این پیرزن که خون اساطیر میخورد
خاتون قصهگوی شما شد چه میکنید؟!
ای چشمهای سبز تماشا اگر شبی
یک در کنار پنجره وا شد چه میکنید؟
.
.
.
از دنیای پر تلاطم من
تا ساحل امن حضور تو
فاصله ای است
به بزرگی یک طوفان در اقیانوسی به نا امنی رویا
من دعا میخوانم
تا شاید خدایی که در آسمانها بر مسند حکمت و رحمتش تکیه زده
ناجیش را از سر لطف برایم بفرستد
آنگونه که طوفانش بارانی شود
به زیبایی مهر به بزرگی عشق
.
.
.
گفت به امید دیدار
می گویم لعنت به دیداری که تورا از من جدا کند
گفت بفهم مرا
می گویم لعنت به من که جز عشق هیچ نمیفهمم
ودیگر هیچ نگفت
من ماندم و هزار حرف ناگفته
من ماندم و چشمانی مانده در حسرت
من ماندم و انتظاری به بلندای زندگی، به سختی مرگ
.
.
.
کامم از خاطرات شیرینت تلخ تلخ است
مثل قهوه فالی که هر روز به امید آمدنت سر میکشم
.
.
.
تو انتخاب منی
کاش میدانستی بین هزاران هراز نفر چگونه صاحب قلبم شدی
کاش تومرا میفهمیدی
کاش کامم با تو شیرین میشد
.
.
.
چشمانم را می بندم
نمیبینم
نمیخوانم
بغض نمیکنم
تلمبار نمیکنم
غم نداشتنت را
دروغ می بافم
که دیگر دوستت ندارم
.
.
.
داشتنت
خواستنت
بودنت
کنار قلبم
حق من است
و حق گرفتنیست
حال تو چشمانت را از چشمانم بدزد
.
.
.
غمی به پهنای آسمان ابری روبرویم
دردی به سنگین روزگار سیاهم
بغضی که راه نفسهایم را بسته است
و اکنون
سوزش چشمانم
خطی از اشک
و تنهایی
بدون هیچ سنگ صبوری
- آمار مطالب
- کل مطالب : 2592
- تعدادنظرات : 1482
- آمار کاربران
- تعداد کاربران :3218
- آمار بازديد
- بازديد امروز : 749
- بازديد ديروز : 547
- بازديد کل :12,386,398