تاريخ : پنجشنبه 12 اردیبهشت 1392 نويسنده : امیر نظرات بازديد: 743
در بغداد آهنگرى را دیدم که دست در میان آتش مى کرد و آهن تفتیده به دست مى گرفت و آن را در کار مى فرمود.
گفتم : این چه حالت است ؟
گفت : قحط سالى بود. زنى صاحب جمال به نزد من آمد و گفت : مرا طعام ده که کودکان یتیم دارم.
گفتم : ندهم تا که با من راست نگردى .
آن زن برفت و دیگر روز باز آمد.
…………….
برای خواندن بقیه داستان کوتاه فرو نشاندن شهوت روی ادامه مطلب کلیک کنید.
همان سخن گفت و همان جواب شنید.
روز سیم آمد و گفت : اى مرد! کار از دست برفت. بدانچه گفتى تن در دادم؛ اما به خلوتى باید که کسى ما را نبیند.
آن زن را در خانه بردم و درِ خانه بستم و خواستم که قصد وى کنم.
گفت: اى مرد! نه شرط کرده ایم که خلوتى باید که کسى ما را نبیند.
گفتم : که مى بیند؟ گفت : خداى مى بیند که پادشاه به حق است و چهار گواه عدل: دو که بر من موکلند و دو (که ) بر تو.
سخن آن زن در من اثر کرد.
دست از وى بداشتم و وى طعام دادم .
آن زن روى به آسمان کرد و گفت : خداوندا! چنانکه این مرد آتش شهوت بر خود سرد گردانید، آتش دنیا و آخرت را بر وى سرد گردان .
پس آنچه مى بینى به برکت دعاى آن زن است .
- آمار مطالب
- کل مطالب : 2592
- تعدادنظرات : 1482
- آمار کاربران
- تعداد کاربران :3218
- آمار بازديد
- بازديد امروز : 1,949
- بازديد ديروز : 547
- بازديد کل :12,387,598