مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت.
عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آن ها بزرگ شد.
در تمام زندگیش همان کارهایی را انجام داد که مرغها می کردند؛
برای پیدا کردن کرم ها و حشرات زمین را می کند
و قدقد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار، کمی در هوا پرواز می کرد
………….
برای خواندن بقیه داستان آموزنده عقاب روی ادامه مطلب کلیک کنید.
سالها گذشت و عقاب خیلی پیر شد.
روزی پرنده با عظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید.
او با شکوه تمام ، با یک حرکت جزئی بالهای طلاییش برخلاف جریان شدید باد پرواز می کرد.
عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید: این کیست؟
همسایه اش پاسخ داد: این یک عقاب است.
سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم.
عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل یک مرغ مرد. زیرا فکر می کرد یک مرغ است.
دابوت به عنوان جدید ترین متد روانشناسی موفقیت می گوید:
“اول از حصار اندیشه پوسیده ای که سالها در آن زندانی بوده اید رها شوید.
خود را بیابید ، آنگاه آماده پرواز به سوی اهداف بزرگ شوید.”
- آمار مطالب
- کل مطالب : 2592
- تعدادنظرات : 1482
- آمار کاربران
- تعداد کاربران :3218
- آمار بازديد
- بازديد امروز : 3,695
- بازديد ديروز : 547
- بازديد کل :12,389,344