ای انسان
منم پروردگارت ، خالقت از ذره ی ناچیز
صدایم کن
مرا…
آموزگار درس عشقت را
محبت را ، عشق را من هدیه ات کردم
بخوان ما را ، منم معشوق زیبایت
منم عشق و پر و بالت
اینک صدایم کن
رها کن غیر ما را ، سوی ما بازآ
منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست می دارم
تو بگشا گوش دل
پروردگارت با تو می گوید :
تو را در بیکران دنیای پر غوغا
رهایت من نخواهم کرد
بساط روزی خود را به من بسپار
رها کن غصه ی یک لقمه آب و نان فردا را
تو راه بندگی طی کن
تو دعوت کن مرا بر خود
به اشکی یا ندایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را
دوست می دارم
طلب کن خالق خود را
بجو ما را
که عاشق می شوی بر ما
بخوان ما را
تو غیر از ما خدای دیگری داری ؟
رها کن غیر ما را
آشتی کن با خدای خود
تو غیر از ما چه می جویی ؟
تو با هر کس به غیر از ما چه می گویی ؟
و تو بی ما چه داری ؟ هیچ…
بگو با من چه کم داری عزیزم ؟ هیچ…
هزاران کهکشان و کوه و دریا را
و خورشید و گیاه و نور و هستی را
برای جلوه ی خود آفریدم من
ولی وقتی تو را من آفریدم
بر خودم احسنت می گفتم
تویی زیباتر از خورشید زیبایم
تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت
تو ای محبوب ترین مهمان دنیایم
ببینم چشم های خیست آیا گفته ای دارند ؟
بخوان ما را
خجالت می کشی از من ؟
بگو ، جز من کسی دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم کن
بدان آغوش من باز است
برای درک آغوشم
شروع کن یک قدم با تو
تمام گام های مانده اش
با من…
- آمار مطالب
- کل مطالب : 2592
- تعدادنظرات : 1482
- آمار کاربران
- تعداد کاربران :3218
- آمار بازديد
- بازديد امروز : 2,918
- بازديد ديروز : 547
- بازديد کل :12,388,567