تبــــــــليغات
آن مرد آمد…
دم در داسش را آویزان کرد، خستگی اش را مخفی !
چند شاخه گل در اورد از بساطش و زنگ در خانه را زد …
.
.
زن تمام تنهایی اش را در سطل زباله ریخت
خستگی را از پنجره دک کرد !
در را باز کرد
یک سیب لبخند در دست !
.
.
کودک ،همان حوالی ، هم معنی محبت را می نوشت و هم خانواده مهربانی را !
نظرات
اين نظر توسط فاطمه محبی در تاريخ 1392/11/25 و 14:55 دقيقه ارسال شده است | |||
سلام بسیار عالی.من شمارو لینک کردم.لطفا منم لینک کنین.واز وبلاگم دیدن کنین.مرسیییییییییی پاسخ : ممنون..تبادل نمیکنیم |
آمار سايت
- آمار مطالب
- کل مطالب : 2592
- تعدادنظرات : 1482
- آمار کاربران
- تعداد کاربران :3218
- آمار بازديد
- بازديد امروز : 3,641
- بازديد ديروز : 547
- بازديد کل :12,389,290
مطالب تصادفي
مطالب پر بازديد