زمان جاری : سه شنبه 16 اردیبهشت 1404 - 1:13 بعد از ظهر
aylin

|
پاسخ : 10 RE تــآ دلت بخوآهــد بغـض دآرمـ !...
چقدر سخت و نفس گیره این روزای تکراریهرروز صبح که بلند میشوم از خوابی سخت،پنجره ی اتاق را باز میکنم و میبینم هنوز همین جایم، هنوز در همین اتاق نمور بی جان هنوز روی همین قالیچه پژمرده،روبه روی همین آینه بداخلاق، که همیشه به تصویر من دهن کجی میکند.... چقدر دستام گرمن،چقدر افکارم بی جان،چقدر دردسرها متحرک،چقدر تو دور.....!چقدر آسمان بی رحم،چقدر ابرها اندک چقدر خاطره هامان روشن،باور کن لباس هایم همه دارند درد میکشند دیگر برای پوشیده شدن ذوق ندارند هرروز که دکمه های لباسم را میبندم صدای بی حوصلگی را از درزهایشان میشنوم وقتی تو بودی آنها خودبخ خود به من می آمدند...!روسری هایم همه نخ کشند..................... پس این فاصله لعنتی چرا دلش برایمان تنگ نمیشود؟..پس کی صدای قه قه های زشت روزگار مکرر تمام میشود؟ ما همه پریم از دلتنگی...پریم از پیری!!!!!!!!!!!!!!!! بروم کمی چشمهایم را خالی کنم از دلتنگی....!
" مادرم ".....
مرا ببخش
دردِ بدنم بهانه بود ،
کسي رهايم کرده
که صداي بلند گريه ام
اشک هايت را درآورد ...
|
|
یکشنبه 28 مهر 1392 - 15:32 |
|
تشکر شده: |
2 کاربر از aylin به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند:
savalan / setarehir / |
|