زمان جاری : سه شنبه 16 اردیبهشت 1404 - 1:27 بعد از ظهر
تعداد بازدید 284
|
نویسنده |
پیام |
koolooche

|
داستان های بهلول تخت پادشاهی
روزی بهلول وارد قصر هارون الرشید شد و چون مسند خلافت را خالی و بلامانع دید جلو رفته و بدون ترس و واهمه بر تخت خلیفه نشست غلامان دربار چون آن حال بدیدند به ضرب چوب و تازیانه بهلول را از تخت پایین کشیدند هنگامی که خلیفه وارد شد بهلول را در حالتی بهم ریخته دید که گریه می کند از نگهبانان سبب گریه ی او را پرسید نگهبانان گفتند : چون در مکان مخصوص شما نشسته بود او را از آنجا دور کردیم هارون ایشان را ملامت کرد و بهلول را دلداری داده و نوازش نمود بهلول گفت : من برای خود گریه نمی کنم بلکه به حال تو می گریم زیرا که من چند لحظه در مسند تو نشستم اینقدر صدمه دیدم و اذیت و آزار کشیدم در این اندیشه ام که تو که یک عمر بر این مسند نشسته ای چه مقدار آزار خواهی کشید و صدمه خواهی دید تو به عاقبت کار خود نمی اندیشی و در فکر کارهای خود نیستی !!!
سلامتیه پـــــت و مــــت [size=10]چون نه هیچی تو مغزشون بود،نه هیچی تو دلشون! [/size]
|
|
چهارشنبه 01 آبان 1392 - 14:59 |
|
تشکر شده: |
|
|
marjan

|
پاسخ : 1 RE داستان های بهلول تخت پادشاهی
بهانه هم میگیری...... بهانه مرا بگیر! من تمام خواستن را وجب کرده ام هیچکس هیچکس به اندازه من عاشق تو و بهانه هایت نیست
|
|
چهارشنبه 01 آبان 1392 - 15:05 |
|
marjan

|
|
پنجشنبه 02 آبان 1392 - 16:55 |
|
koolooche

|
پاسخ : 4 RE داستان های بهلول تخت پادشاهی
نقل قول از marjanنقل قول از admin-ahooooمن بیشتر داستانهای بهلول رو خودنم... خیلی هاشون واقعا جالبن واسه منم تعریف کن شب جای قصه میگه خوابت ببره
سلامتیه پـــــت و مــــت [size=10]چون نه هیچی تو مغزشون بود،نه هیچی تو دلشون! [/size]
|
|
پنجشنبه 02 آبان 1392 - 20:35 |
|
برای ارسال پاسخ ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.